loading...

تشنگی آور به دست...

Content extracted from http://booklover2021.blog.ir/rss/?1742333201

بازدید : 0
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 2:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

گل

این اواخر گل‌ها رو میچینن پنج شنبه‌ها میبرن بهشت زهرا...

فلفل دلمه

فلفل دلمه:)

گوجه گیلاسی

گوجه گیلاسی، یکیش قرمزه، پیداش کنید:))

نی نی پرتقال

نی نی پرتقال😁... امروز قبل از ظهر بارون اومد... الحمدلله.

+ امروز عصر کتاب نه آبی نه خاکی رو شروع کردم به خوندن، همون صفحات اول عاشقش شدم!!... بیشتر از نصف کتاب خوندم، هم دوست دارم خوندن ادامه بدم تا بدونم چی میشه، هم دوست ندارم تموم بشه. جملات ، محتوا و حال و هوای کتاب دوست داشتنیه...مثل اینکه دکتر تجویز کرده باشه از عشق نشنو و نبین و حرف نزن که برات مثل سم میمونه! ولی به حرفش گوش نمی‌دم مثل بیمار دیابتی عشق شیرینی!

+ خبر بد اینه که مدرسه‌ها زود تر از اون چیزی که انتظار داشتم داره تعطیل میشه...

بازدید : 4
چهارشنبه 19 فروردين 1404 زمان : 2:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

زنگ سوم با کلاس دهم آمادگی دفاعی داشتم. دیروز یکی از بچه‌ها غائب بود امروز ازش حالش پرسیدم، به نظر سر حال نمیومد. یه دفعه بچه‌ها گفتن ف نیستش که! کجا رفت؟ بچه درس خون و مؤدبیه. بعیده که بعد از معلم بیاد کلاس! وقتی اومد ازش پرسیدم که چرا دیر اومدی؟ یه چیزایی گفت ولی درست متوجه نشدم!! یکی از بچه‌ها گفت: اوقات شرعیه! یا اوقات شرعی داره!:))) خنده رفت هوا و آگاهش کردن!:) و لازمه که بگم ایشون همونی بود که می‌گفت حضرت الله!:)) ...

یکی از بچه‌های کلاس نهم شیطون و با روحیه است و یه جا بند نمیشه! درسته بعضی مواقع حرف بیخود میزنه!:))) ولی دوستش دارم و به نظرم دوستم داره:)... سرما خورده بود! شنبه بی حال بود! یک شنبه بدتر! همیشه خودش تخته رو پاک می‌کنه. یکی از دلایلش اینه که یه جا بند نمیشه! دوست داره از جاش بلند بشه:). این دو روز خیلی بی حال بود و هیچ چی نمی‌گفت. وقتی گفتم تخته رو پاک کنید، به هم کلاسی‌هاش گفت آبی از شما گرم نمیشه و تخته رو پاک کرد:). گفتم میدونید ح شده مثل کی؟ شده مثل نی نی‌های یک ساله که تازه راه افتادن ولی وقتی واکسن یک سالگی میزنن تا یکی دو روز مظلوم میشن و نمیتونن راه برن. امروز هم کلاسی‌هاش تو راهرو دیدم ازشون پرسیدم ح حالش چطوره؟ گفتن نیومده.‌‌ان‌شاءالله که هفته آینده بشه همون ح خودمون:).

+ وقت ح رو صدا میزنم میگه جونم!:)))

بازدید : 7
چهارشنبه 12 فروردين 1404 زمان : 8:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

سوال امتحانی مفهومی‌طرح کردم:))))

تا حالا تجربه محبت عمیق یا سرور! رو داشتید؟ اگه خواستید همینجا نظرتون بنویسید یا پست بذارید. نیازی به ارجاع هم نیست فقط یه طوری بهم اطلاع بدین که نوشته تون بیام بخونم.

راهنمای سوال: تا الان تا قسمت ۴۸۰ برنامه معرفت گوش دادم! خیلی از دکتر دینانی و دکتر لاریجانی شنیدم که میگن لذت شرب مدام!!:)))... چقدر هم با ذوق میگن ولی هیچ وقت نفهمیدم یعنی چی:/... الان که داشتم فکر میکردم و این سوال اومد به ذهنم و داشتم بیشتر در موردش فکر میکردم! حس کردم شاید این حسی که دارم ازش حرف میزنم ربط داشته باشه به لذت شرب مدام!:)... این حسی که گفتم می‌تونه نسبت به خدا در تجربه ای! یا نسبت به آدم‌های خوب یا والدین یا مکان‌های زیارتی یا دوست و... باشه.

منظورم محبت عمیقی هست که وقتی متوجهش میشید حس فوق العاده خوبی دارید حس سرور و شعف! خوشحالی عمیق از آگاهی پیدا کردن نسبت به این حس یا احساس حضورش!... مثلا شاید طبق شنیده‌ها این یه مثال خوبی باشه! مجلس روضه هستید و وسط گریه یا بعدش این حس میاد سراغتون! منظورم اون حزن نیست! حس بعد از اون حزن!:)))... یا اینکه میگن نگاه محبت آمیز به چهره والدین ثواب داره! شاید این تجربه رو از این دست موارد داشتید.

این لذت شرب مدام این نیست که همیشه این حس رو داری و آگاهی به این حس سرور؟ چه خوش به حالشونه آدم‌های این مدلی:)))

بازدید : 6
شنبه 1 فروردين 1404 زمان : 18:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

هم‌چنان ما همه از رسم تو خط می‌گیریم

رفته‌ای باز مدد از تو فقط می‌گیریم

نه فقط دست زمین از تو، تو را می‌خواهد

سالیانی‌ست که معراج خدا می‌خواهد

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه‌ای جای یتیمان عرب بنشیند

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار؛ عدم را بردار

باز هم تیغ دودم را به کمر می‌بندی

باز هم پارچۀ زرد به سر می‌بندی

تا که شمشیر تو در معرکه‌ها هو بکشد

نعرۀ حیدری «أین تَفرّوا» بکشد

باز از خانه می‌آیی به خداوند قسم

رستخیزانه می‌آیی به خداوند قسم

تا زمین باز هم آباد شود باز بیا

ای بزنگاه ازل تا به ابد باز بیا

تازه این اول قصه‌ست حکایت باقی‌ست

ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد

عرش را غرق تحیّر کند و برگردد

دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر

یک نفر عین علی می‌رسد از راه آخر

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد

یک نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد...

«تحیر؛ سید حمیدرضا برقعی»

برچسب ها
بازدید : 10
پنجشنبه 29 اسفند 1403 زمان : 4:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

چند سال پیش که دختر خواهرم نی نی بود، شاید هنوز یک سالش نشده بود! دقیق یادم نیست. بغلش کرده بودم و تو خونه می‌چرخیدیم. نمی‌دونم دلیلش چی بود ولی ناراحت بودم عمیقا!:)... طوری بغلش کرده بودم که سرش رو شونه‌هام بود! یه دفعه حس کردم اونم منو بغل کرد!!! دستاش کوچیک بود ولی به حالت بغل کردن دستش گذاشته بود رو شونه ام. شاید توهم بود ولی هنوزم یادمه که هم تعجب کردم هم خوشحال شدم هم دوست داشتم بزنم زیرگریه...

دختر خواهرم الان شش سالش نشده! این مدت که به خاطر پنج شنبه‌ها و مراسمات میان خونمون! اکثر شب‌ها بین من و مامانش می‌خوابه. حالم خوش نبود به خاطر تشییع و ... کف دستش آورد و منم دستش گرفتم! اون یکی دستش آورد گذاشت رو دستم و هی به حالت تسلی دادن دستش یواش میزد رو دستم!!! یاد دفعه قبل افتادم! ...

دو سه شب پیش بود که چشماش بسته بود! چرخید سمت مامانش! خواهرم گفت مگه هنوز بیداری؟ گفت آره دارم فکر میکنم! چشمام می‌بندم و فکر میکنم!:)))...

====================================

+ خواهرم می‌گفت فیلما و عکسای قدیمی‌از گردش‌ها و مسافرت‌ها و جشن تولد‌ها رو نگاه میکرد! وقتی خودش میدید ناراحت میشد! به این فکر می‌کرده که به زودی همه چی رو می‌ذاره میره؟ به بقیه فکر می‌کرده که چطوری با نبودنش کنار میان؟ به اینکه چه دوران خوشی بود و همه چی تموم شد؟ ... وقتی میرم مدرسه از جاهایی رد میشیم که خیلی سال قبل اونجا می‌رفتیم طبیعت گردی. حس میکنم صدای خنده‌هامون و بازی‌ها و ...همه اونجاست هنوز!...

.

.

.

بازدید : 9
چهارشنبه 28 اسفند 1403 زمان : 1:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

عبارت‌هایی از کتاب « دعبل و زلفا» نوشته مظفر سالاری:

«افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هر چه هست باطل است.»

«خدا کند آنچه را در قلبم می‌گذرد و غمی‌را که بر درونم پنجه می‌کشد و می‌خراشد، هرگز تجربه نکنی!»

«احساس می‌کرد پس از سفری طولانی در دریایی طوفانی به ساحل رسیده است.»

«بیا دل به این خوش داریم که شاید قرن‌ها بعد، دو دلدار به یاد من و تو، سختی‌ها را تاب آورند و تسلیم ناامیدی و غم نشوند و بگویند روحتان شاد!»

قبلا از این نویسنده رمان شب صورتی رو خونده و پسندیده بودم. دعبل و زلفارو بهتر میدونم گرچه فضاها متفاوته. بعد از دعبل و زلفا علاقمند شدم بقیه آثار نویسنده رو هم بخونم.

بازدید : 9
چهارشنبه 21 اسفند 1403 زمان : 2:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

۱. وقتی میبینیم یه نفر داره خودزنی میکنه، چه حسی داریم؟ همون حس دارم وقتی یه نفر داره توهین می‌کنه به مقدسات و آدمای خوب...

۲. امروز توفیق داشتم و برنامه محفل دیدم. چقدر خوبه... از ذهنم گذشت که اپسیلنی هم نیستم:)

۳. یه کتاب پیشنهادی برا این ماه: «آداب انس با قرآن».

«قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفی هزار هزار غمزه جان ربا تعبیه کردند؛ آنگاه این ندا در دادند:«وَ ذکر فان الذکری تنفع المومنین». فرمود: تو دام رسالت و دعوت بنه آن کس که صید ما باشد دام ما خود داند و در بیگانگان از من هیچ طمعی نیست.»

۴. کتاب‌های شعر سید حمید رضا برقعی دارم میخونم، فوق العاده است.

«دلم هوای حرم کرده است می‌دانی»

۵. دیشب ساعت دوازده و نیم با مای سیستر رفتیم تو حیاط، سحری(شام) خوردیم. ماه و ستاره و هوای یه کم سرد،‌ها میکردی بخار دیده میشد:)))... دفعه دوم که سحری خوردم حالم به شدت بد شد، میشم مثل آدمی‌که غذای بد یا فاسد خورده و مسموم شده! برای همین ساعت دوازده تا یک شب غذا میخورم. خواهرمم همراهی می‌کنه ناچارا:).

۶. به احتمال خیلی زیاد هفته آینده مدرسه تعطیله. دیروز دانش آموزا رو دیدم ولی حس میکنم چند روز گذشته! دلم براشون تنگ میشه...

بازدید : 10
پنجشنبه 15 اسفند 1403 زمان : 3:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

«کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ»

«هر نفسى چشنده مرگ است آنگاه به سوى ما بازگردانیده خواهید شد.»

از کجا شروع کنم؟ آخرش اول گفتم!...

دو هفته گذشت، دوشنبه؛ تقریبا ساعت ۹ شب بود که به پدر اطلاع دادن. تو آشپزخونه بودم، خواهرم اومد و گفت: «میم مرد!». یکی از جوون‌های فامیل که از بچگی تو شهر غریب زندگی کردن و بیشترین رفت و آمد رو با خانواده ما داشتن! به قول آبجی «مثل داداشمون بود»، حرفی بود که خواهرم به همکاراش زده بود تا فکر‌های دیگه به سرشون نزنه! از ناراحتی زیادش تعجب کرده بودن!! ...

به ظرف شستن ادامه دادم و به حرفی که شنیده بودم فکر میکردم با«بغض»...

مریض بود، بدخیم، ارثی بود. دیر متوجه شده بود و...

دیشب تلویزیون می‌دیدیم، با اشاره به پتو کنار بخاری به خواهرم گفتم، مامان شستش؟ گفت آره پتوی خودش بود! یادم اومد، میگم چقدر آشناست!... وقتی می‌رفتیم خونشون و پتوهاشون از اتاق برمیداشتن یا صبح که جمعشون میکردن، دیده بودیمش، بارها و بارها. مربوط به سال‌های خیلی دوره ولی خوب یادم مونده... از ذهنم گذشت پتو رو چیکار میکنن؟ و قبلا هم به این فکر میکردم که لباساش و وسایلش چیکار میکنن؟! ...

خاطرات گذشته تو سرم می‌چرخه! ... فهمیده، آروم و بی آزار بود...

یادمه وقتی بچه بودم؛ خونمون بودن. تو اتاق داشتم تلویزیون می‌دیدم و اون خواب بود. به چهره اش نگاه کردم! بعدش اومدم به خواهرا گفتم چه بینی صافی داره یا قیافه خوبی!! درست یادم نیست و اونا هم بهم گفتن کار خوبی نکردم یا اینکه چه پررو بودم!...

اون شخصی که فکر میکردم دیدارمون میفته به قیامت! برای مراسم تشییع اومد، باید میومد!... بعد از سال‌ها دوباره همه دور هم جمع شدیم چه جمع شدنی...

نامی‌ز ما بماند و اجزای ما تمام

در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود

+ باید این پست می‌نوشتم! نمی‌دونم دوباره میتونم مثل قبل اینجا بنویسم یا نه! هر بار اومدم نظرم بنویسم برا پست دوستان؛ نشد! فک کنم باید زمان بیشتری بگذره...

_________________________________________

+مامان گفت قدیما چه خوب بود همه با هم روزه میگرفتیم، همه دور هم بودیم؛ یعنی میشه دوباره مثل اون موقع‌ها بشیم؟...

ان شاءالله خدا سلامتی جان و تن بهمون ببخشه و مثل قبل دور هم جمع بشیم...

خدایا شکرت❤️

بازدید : 8
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 2:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

+ خدایا ببخش اون گناهی که باعث شده حرم رو نبینم...

+ آقاجون میشه دعوتم کنی؟ می‌دونی که من الان یه ویرونه ام...

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 1145
  • بازدید سال : 1419
  • بازدید کلی : 1452
  • کدهای اختصاصی