loading...

تشنگی آور به دست...

Content extracted from http://booklover2021.blog.ir/rss/?1745871943

بازدید : 13
چهارشنبه 23 بهمن 1403 زمان : 19:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

با خوندن «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «تولستوی»، طرح این پرسش رقم خورد البته قبلاً بهش فکر کرده بودم!

۱) آگاهی از نزدیک بودن مرگ اطرافیان به واسطه بیماری یا علت دیگر.

یا

۲) مرگ بدون اطلاع قبلی.

زمان دانشجوییم، دختر همکار پدرم که نوجوون بود فوت شد. از به ظاهر معده درد شروع شد و بعد از کلی دوندگی و دکتر رفتن علت بیماری شاید مشخص نشد! البته ما از دور خبرها رو می‌شنیدیم. رفت کما و تمام! ... خاطره‌‌‌ای که ازش دارم اینه که داریم از عروسی برمیگردیم و با هم حرف می‌زنیم. ازش میپرسم کلاس چندمی؟ میگه اول. میپرسم اولِ؟ میگه راهنمایی. بعدش میخندم به سوال بیخودم:/ ... خب اول دبستان که بهش نمیخورد، خودم دبیرستانی بودم و اونقدر بزرگ نبود که اول دبیرستان باشه:/... زمان و مکانی که خبر مرگش شنیدم هنوز یادمه. و تا الان فراموشش نکردم. خانواده شاد و با روحیه‌‌‌ای بودن ولی بعد از مرگ دخترشون نابود شدن و بعد از گذشت بیشتر از ده سال هنوز غم و درد چهره مادرش ترک نکرده. البته خیلی خیلی بهتر شدن و روحیه پدر هم تقریبا برگشت. مجبوریم به زیستن حتی بعد از فقدان عزیزان!

همسایمون خونشون ساختن، با پیگیری پسر بزرگشون. یه مدت بعد به خاطر بیماری پسر کوچیک سفره پهن کردن و دعا برای شفای پسر کوچیک! ... یه روز صبح ساعت ۷ یا قبل از ۷ تو اتاق بودم و بیدار ولی بقیه خوابیده بودن! از کوچه صدای زجه؟! گریه؟ شنیدم! قلبم تند تند میزد و نگران شدم... پسر کوچیکتر همسایه بود وقتی پدرش در باز کرد خبر تصادف و مرگ پسر بزرگتر رو به پدر داد. همه رو شنیدم:/... بعدش نوبت رسید به خواهر و مادرش! خواهرش باور نمی‌کرد! دیشب پیش هم بودن! باور نمی‌کرد... هنوزم مادرش سعی می‌کنه تشییع جنازه شرکت نکنه چون حالش بد میشه! یاد پسرش میفته... البته به نظر بعد از نوه پسری که خدا بهشون بخشید حالشون بهتره:)

تو پست‌های قبلیم که شاید یکی دو نفر خونده باشن از پسری نوشتم که به جای کیسه برنج به پاهاش تکیه داده بودم:)) بیشتر از ۱۵ سال پیش! و اون که خجالتی بود هیچ چی نگفت! حالا اون حالش خوب نیست... باورم نمیشه و سخته آینده‌‌‌ای رو متصور بشم بدون اون! به خاطر جوونیش به خاطر عزیزانم و غم بزرگی که به جا می‌ذاره...

براش دعا میکنم، براش دعا کنید.🙏

+ میگن مرگ فرزند برای مادر سخت ترینه. خدا به همه عزیز از دست داده‌ها مخصوصا مادرها صبر بده و بهشون کمک کنه از این آزمایش سخت سربلند بیرون بیان.

+ یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ...

+ مرگ ایوان ایلیچ یکی از کتاب‌های خوبی بود که خوندم و علتش هم توصیف واقعی از حال بیمار نزدیک به مرگ و اطرافیانش هست، تلخ و قابل تأمل.

بازدید : 12
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 2:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

گزیده‌هایی از «هزاره اول خاک؛ محمد علی معلم دامغانی»:

«اگه یاری نگیری

بی تعلق اسیری

هستی اینه، چرا عاشق نمیری؟

زلف پر خم آفرید

اون که آدم آفرید

دل و دلبر رو برا هم آفرید»

« میشه بعد از این نباشی

تو که پیش از این نبودی»

«تو مرام عاشقانه

گاهی بردن میشه باختن»

«چه حالتی است، سخت پیچ پیچ می‌گویم

هزار گفتنی ام هست و هیچ می‌گویم»

«شب‌ها شبند و قدر شب عاشقانه‌هاست

عالم فسانه، عشق فسانه‌ی فسانه‌هاست»

«آن تویی که می‌خواهم، داغ حسرتم بر دل

خاک محنتم بر سر، آن نی ام که می‌خواهی

گر وفا کنم وقتی، از جفا نمی‌رنجی

گر خطا رود روزی، از عطا نمی‌کاهی

بخشش و پناه از تو، لغزش و گناه از ما

بنده ایم و نادانیم، خواجه‌‌‌ای و آگاهی»

٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫

ابتدای کتاب نوشته بود که به جز ترانه‌های ساده و قابل فهم؛ این شاعر اشعاری دارد که برای عموم، سخت قابل فهم و درک است. دقیقا همینطوره! واژه‌هایی که رایج نیست استفاده شده. با وجود این به نظرم برای یک بار خوندن خوبه چون اشعار دل نشین و با مفاهیم عمیق هستن.

بازدید : 11
يکشنبه 20 بهمن 1403 زمان : 3:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

جملاتی از کتاب «و من دوستت دارم» نوشته‌ی «فردریک بکمن»:

«تو آدمی‌هستی که همیشه می‌تواند خوشحال باشد و خودت نمی‌دانی این چه نعمت بزرگی‌ست.»

«خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرارکنی آن آدمی‌که فکر می‌کردی نیستی.»

:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

قبلا «مردی به نام اوه» رو از این نویسنده خونده بودم و دوستش داشتم! نه اینکه فوق العاده باشه اما دلنشین بود. اسم این کتاب:«و من دوستت دارم»! و نویسنده اش:«فردریک بکمن» و همینطور تعداد صفحات کتاب:«۸۰ صفحه»:))) ترغیبم کرد به خوندنش! خوب بود. علت دلنشین بودنش شاید این باشه که مثل نویسنده زمان‌هایی داشتیم که فکر کردیم به داشته‌ها، چیز‌هایی که ارزشمند هستن برامون و زمان! ولی فرق ما اینه که این احساسات و تفکرات رو شاید نتونیم به خوبی رو کاغذ بیاریم ولی نویسنده به خوبی تونسته و همین هم علت دلنشین بودن این کتاب شده.

آیا بقیه کتاب‌های نویسنده رو خواهم خوند؟ نه الان ولی بعداً احتمالش هست:)

+ بعد از مدت‌ها یه بارون خوب اومد خداروشکر. ساعت ۵ و خورده‌‌‌ای عصر برق‌ها رفت تا ساعت ۹ و خورده ای! فردا هم که مجازی شد مدرسه! (نیازمند یک جسم سخت که سرم بکوبم بهش از دست مسئولین گرام!)... تو این چند ساعت خاموشی با گوشی کتاب میخوندم. این کتاب هم تو همین مدت خاموشی خوندم و از سکوت استفاده کردم و چند تا یادداشت کوچیک در مورد کتاب‌هایی که این چند روز خوندم نوشتم البته برا بهخوان ولی به این فکر کردم میتونم اینجا هم بذارم و نتیجه اش شد این پست:)

بازدید : 16
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 2:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه

می‌پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه

دل به جز خواستۀ دوست چه می‌خواهد؟ هیچ

ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟

خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ

فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟

می‌توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی

باز اگر باز رسیدیم به یکدیگر چه؟

گفتم‌‌‌ای دوست مرا بی‌خبر از خود مگذار

گفت و بد گفت که از بی‌خبری خوش‌تر چه

«فاضل نظری»

هوا تاریکه و خیابونا خلوت! چراغ‌های رنگی رنگی بیشتر میتونن خودنمایی کنن! ماشین با سرعت متوسط در حال حرکته؛ سرم تکیه دادم به در ماشین و شیشه رو دادم پایین، بیرون نگاه میکنم، باد سرد زمستونی میخوره به صورتم! اشک تو چشمام جمع میشه! به خاطر باد یا دلتنگی؟! شاید هر دو... چشمام که بسته بودم باز میکنم! دوست داشتم الان تو این موقعیت بودم ولی همش خیال بود:)

+ این نوشته احتمالا از سر پریشانی شخصی هست که ساعت ۵ عصر خوابیده تا ۸ و فردا هم باید صبح زود بیدار شه بره مدرسه! و داره به این فکر می‌کنه آیا امشب خوابش می‌بره یا نه؟:/

بازدید : 32
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 1:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

در حین گالری گردی! یکی از عکسا توجهم جلب کرد. یه عکس از صفحه لپ تاپ که نتیجه تست شخصیت mbti بود! تاریخ عکس مربوط به دو سال و نیم پیش بود. ولی یادمه زمان دانشجویی مد! شده بود و هر کی در پی آزمون دادن و یافتن مدل شخصیتیش بود. معمولا زیاد اهمیت نمی‌دم به نتایج این مدل تست‌ها البته نه اینکه کاملا به درد نخور بدونم! جهت کنجکاوی! نتیجه تست جستجو کردم و اطلاعات بیشتری در موردش خوندم! جالب بود! اکثر توضیحاتش در موردم صدق میکرد! و خاطرات گذشته که تاییدی بود بر مطالب از ذهنم می‌گذشت!!:)

+ داشتم سالاد فصل درست میکردم! خواهرم و دخترای فامیل هم بودن! ازشون نظر خواستم در مورد نحوه چینش سبزیجات! ولی همون‌طور که خودم میخواستم درستش کردم:) یکیشون گفت وقتی نمیخواستی گوش کنی چرا پرسیدی؟... خواهرمم گفت سین همیشه همین مدلیه:/. قبلش خودم فکر کرده بودم به جای قرار گرفتن هر کدوم ولی شاید رضایت بخش نبوده که پرسیدم! و بعد از شنیدن نظرات به این نتیجه رسیدم که همون ایده خودم بهتره!! نه اینکه نظرشون بی اهمیت بوده...(شاید هفت هشت سال پیش بود.)

+ هفته پیش که رفتم سر کلاس نهم یکی از بچه‌ها پکر بود ازش پرسیدم گفت که انشا صفر گرفته! درسش خوبه. یادم اومد که سر جلسه امتحان گریه کرد چون هیچ چی ننوشته بود. دوباره داشت گریه اش می‌گرفت. بهش گفتم راه حل میخوای؟ و بعدش چند تا راه که به فکرم می‌رسید بهش گفتم. و گفتم که به نظرت گریه کنی انشاهای بعدت خوب میشه؟ یا کارایی که گفتم انجام بدی؟

+ وقتی دبستان بودم و داشتیم از خونه پدربزرگ مادری برمیگشتیم و دایی ازم پرسید کدوم درس بیشتر دوست داری؟ گفتم ریاضی... جوابی که هیچ وقت تغییر نکرد!...

+ دوست نداشتم معلم بشم!(اینکه الان علاقمندم به شغلم و باهاش کنار اومدم نشون میده آدم می‌تونه تغییر کنه شاید سخت باشه و طول بکشه ولی میشه!)

+ در طول سال‌های زندگیم رفیق (با توصیفات پست‌های قبل) نداشتم!...

+ چند سال اخیر مستقل نبودنم؛ به شدت اذیت کننده بوده برام...

+ خواهرم میگه سعی کن با کسی که علوم انسانی خونده ازدواج نکنی چون نمیتونه باهات کنار بیاد!:))( از نظر برقراری نظم و برنامه داشتن برا جنبه‌های مختلف زندگی)

و...

شاید بشه دلیل این رفتارها رو در مدل شخصیتی INTJ پیدا کرد.

بازدید : 29
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 1:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تشنگی آور به دست...

داستان فریفتن انسان داستان غریبی است. چیزی از درون انسان گم می‌شود و انسان هیچ گاه به یاد نمی‌آورد که چه چیز را گم کرده است و از آن رعب آورتر اینکه اساساً به خاطر نمی‌آورد که چیزی را گم کرده است. یک گم کردگی فراموش شده.

«ارتداد، وحید یامین پور»

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 106
  • بازدید کننده امروز : 104
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 115
  • بازدید ماه : 131
  • بازدید سال : 1652
  • بازدید کلی : 1685
  • کدهای اختصاصی